از تفسير سورهي يوسف |
نويسندگان کلاسيک
|
![]() |
املاي احمد بن محمد بن زيد طوسي (توسي). به اهتمام محمد روشن.
حسن بصري را همسايهاي بود گبر، خانهي آن گبر در زير خانهي حسن بود اندر شهر
بصره، آن گبر بيمارشد. حسن گفت اگر چه بيگانه است، بر ما حق مجاورت دارد. به عيادت
او رفت و چون از خانه در شد (يعني چون درون خانهي گبر رفت) او را در بستر خفته
ديد.
بر بالين او نشست، گفت: «اي مرد، هان پير گشتي قدمي در راه موافقت نه.»
گفت: «تا او معاونت نكند، من موافقت چون كنم؟» (يعني تا او = خدا ياري نكند، چگونه
توفيق نصيب من ميشود؟)
حسن باز پس نگريست (نگاه كرد) نزديک بالين او تغاري ديد پر آب، پرسيد كي: «اين تغار
چيست؟» گفت: «اين تغار از بهر آن است كي اين بالا سر ما طهارتگاه تست، چون تو بر
بالايش وضو ميكني آب به زير ميآيد، در اين تغار ميگيريم و بيرون ميريزيم.» حسن
گفت: «اي عجب چندت كي شما بدين محنت دريد؟» گفت: «سي سال است.» گفت: «چرا نگفتيد مر
تا من اين جايگاه عمارت كردمي تا اين رنج بر شما نيامدي؟» گفت: «اگر بگفتمي باري بر
دل تو نشستي و همسايه باركشنده بود، نه بار نهنده.»
حسن گفت: «اي عجب سخن آشنايان ميگويي و قدم در راه بيگانگان داري، قدمي در راه
موافقت نه و بگرو كي حالت تنگ است.»
گفت: «اي حسن تو نيز نه طريق علما داري و نه مي سيرت اوليا داري، تا نگرواند چون
گروم و تا در نگشايد چون درآيم؟» (يعني، تا خود او در من ميل و رغبت و گرايش ايجاد
نكند و درخانهاش را به روي من باز نكند، چگونه از در بسته داخل شوم؟)
كي، همان كه، حرف ربط است در اين متن.
چاپ اول، انتشارات بنگاه ترجمه و نشركتاب 1356. ص 1-342
17 خرداد 1383
||
(
متون کهن
)
||
نظر خوانندگان ( 0 )
||
بالای صفحه